از ابتدای قرن بیستم یا از دوره ی مشروطه در ایران تا به امروز مشکلی اساسی در مورد فرهنگ و همچنین بسیاری از مفاهیمی که ما به کار می بریم این بوده که سیستم زبان شناسی و مفهوم سازی مورد استفاده ما نه درون زا بلکه اغلب برون زا بوده است. این را به شکل عامیانه تری نیز می توان بیان کرد و گفت:
از ابتدای قرن بیستم یا از دوره ی مشروطه در ایران تا به امروز مشکلی اساسی در مورد فرهنگ و همچنین بسیاری از مفاهیمی که ما به کار می بریم این بوده که سیستم زبان شناسی و مفهوم سازی مورد استفاده ما نه درون زا بلکه اغلب برون زا بوده است. این را به شکل عامیانه تری نیز می توان بیان کرد و گفت: بسیاری از این مفاهیم و مباحث مباحثی نبوده که از داخل سیستم ایران به وجود آمده باشند واکثرا وارداتی بوده اند. واژه های وارداتی! از خود واژه ی تجدد در مدرنیته بگیرید تا مثلا واژه هایی که در دوره ی مشروطه به کار برده اند. از دموکراسی و آزادی و عدالت گرفته تا فرهنگ و پیشرفت. تمام این ها واژه ها و مفاهیمی هستند که در داخل سیستم فرهنگی ایرانی چه در دولت پیش مدرن و چه در دولت مدرن تبیین معنا و ریشه ی دقیقی ندارند. البته بعدها سعی می شود که به نوعی یک رابطه بین معنای مدرن و معانی باستانی مفاهیم ایجاد شود و حتی گروه هایی هم با گرایش های شووینیستی تند تلاش می کنند که حتما ثابت کنند که ما هم می توانیم از یک سنت فرهنگی در معنایی که غرب بدان استناد می دهد صحبت کنیم. ما هم می توانیم مثلا از مفهوم دموکراسی در معنایی که غرب صحبت می کند صحبت کنیم. اشکال این هم همان رویکرد "زمان پریش" ( anachronic )است. فرض کنید وقتی ما از واژه ای مثل "ایران" صحبت می کنیم ایران به معنای یک دولت ملی و یک پهنه ی ملی منسجم طبق مدل انقلاب فرانسه آن است. اما واژه ایران حتی هزار سال پیش هم وجود داشته است و فردوسی نیز از ایران سخن می گوید. در حالی که اگر آدم عقل سلیم را به کار ببرد می تواند بفهمد واژگانی را که امروز به کار می بریم حتی بعد از بیست سی سال ربطی به واژگان نسل قبل ندارند. امروز وقتی شما به عنوان یک جوان سی ساله می گوئید آزادی تقریبا هیچ ربطی به آن چیزی که پدرتان در سن شما دقیقا از آزادی در نظر داشت ندارد.
تنها چیزی که وجود دارد این است که ما تمایل به گونه ای از زمان پریشی داریم. یعنی تمایل داریم به این که آن چیزی را که خودمان امروز از واژه ایران می فهمیم در زبان فردوسی بگذاریم و بعد ثابت کنیم که این ایران ما همان است که او می گوید و ما همان ریشه هایی را داریم که مورد استناد او است! البته این چیزی نبوده که فقط در ایران اتفاق افتاده باشد و اکثر دولت های ملی این سازوکار را با درجه های متفاوتی به کار برده اند. در واقع دولت ها تمایل دارند به سوی ایجاد گذشته ای که لزوما وجود نداشته است بروند تا مشروعیت خود را از آن طریق به اثبات برسانند. اندیشمندی که به صورت تفصیلی در مورد این موضوع بحث کرده است بندیکت اندرسون در کتاب "جماعت های خیالی" coagra است که نشان می دهد ملی گرایی اروپایی و ملت های اروپایی بر اساس گونه ای از خیال و تخیل تاریخی درست شده اند که وجود خارجی ندارند. وقتی آن ها به گذشته شان اشاره می کنند این گذشته ها تقریبا کاملا خیالین هستند. سنت ها لزوما آن هایی نبوده اند که گفته شده است و و ارتباط پیوستاری نیز اغلب وجود نداشته است. این رویکرد در مورد ایران هم صدق می کند. با وجود این ما در ایران پدیده ای داشته ایم که می توانیم آن را به عنوان پیوستاری زبان شناختی و دولت هایی داشته ایم در شکل کلان آن (نظم سازمان یافته آمرانه و پایدار حامعه) ولی این دولت ها تقریبا هیچ ربطی به دولت ملی و جدید نداشته اند. در مفهوم فرهنگ هم همین است. به همین جهت هم ما مفاهیمی را که از زبان های غربی می گیریم به دقت بررسی نمی کنیم. در زبان های غربی به موازات پیدایش دولت ملی و مدرنیته که دویست سیصد سال از عمر آن می گذرد گونه ای از انسجام عقلانی زبان شناختی منطقی رسیده اند و به همین جهت وقتی شما واژه ی فرهنگ ( culture ) را مطرح می کنید کاملا منطقی است که با واژه ی کالچر در زبان های اروپایی ربط پیدا کند. واژه ی کالچر در مفهوم کشت یا در مفهوم پرورش یا مفهوم acculturation فرهنگ پذیری و بسیاری واژگان دیگر هم ذات است و در ذهن اروپایی بین مفهوم رشد و فرهنگ یک رابطه ی منطقی وجود دارد. فرهنگ نمی تواند بدون رشد وجود داشته باشد و رشد هم در معنای خاص کلمه صرفا رشد فرهنگی نیست. رشد بیولوژی و رشد محیط هم جزیی از آن است.
بله دقیقا و متاسفانه به دلیل همین گرایش ها است که یک مقدار هم ملی گرایانه است و از روی مدل فرانسوی برداشت شده است. من روی این گفته بسیار تأکید دارم. در ایران وقتی می خواستند در دوره ی رضاشاه دولت ملی درست کنند از انقلاب coagra فرانسه تقلید کردند. درست است که انقلاب فرانسه در واقع مدل اصلی در ساخت دولت های ملی بود اما در قرن نوزدهم و در ابتدای قرن بیستم ما نمی توانیم به صورتی خودکار دولت ملی را براساس دولت فرانسه بسازیم. چون اصل و اساس انقلاب فرانسه ژاکوبینسم و خشونت بوده است و سرود ملی فرانسه هنوز هم از جوی های خون صحبت می کند که باید با کشتن بیگانگان coagra (آلمانی ها) به راه انداخت.
بارها سعی کردند شعر آن را تغییر دهند و نتوانستند نمی شود به این سادگی چیزی را عوض کرد. در این شعر گفته می شود آنقدر باید سرباز آلمانی کشت که تمام کشتزارهای ما با خون آن ها سیراب شود! و عین همین شعر هنوز هم خوانده می شود. البته الان فقط آهنگ آن را می زنند و شعر را نمی خوانند چون فوق العاده خشونت آمیز است. کافیست coagra ترجمه ی شعر سرود فرانسه را بخوانید تا بفهمید انقلاب فرانسه coagra چه بوده است. حالا تاریخ فرانسه این است و باید یک سیستم مرکزی ایجاد شود و هرکس جداسری کرد نابود شود. از جمله زبان های مح
No comments:
Post a Comment